-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای غالیه گرد ماه سوده آراسته شمع را زدوده
2 برداشته نسخه ای ز خورشید آیینه که روی تو نموده
3 یک خنده ز لعل شکرینت زنگار هزار دل زدوده
4 جان تازه شود ز گرد خنگت کان خاک مفرحی ست سوده
5 هر روز به کوی تو جوانان جان کاشته و جگر دروده
6 هر روز به دیدن رخ تو جان داده و عمر تو فزوده
7 بیگانه شد آن کسی که بوده ست وقتی به دل خراب بوده
8 هر شب دل من حدیث دردت هم گفته و هم ز خود شنوده
9 کس در غم تو نداده پندم جز آنکه غمی نیازموده
10 بسته به عطای او دل خویش خسرو که میان خون غنوده