1 نیست چندان ره به ملک بیخودی از عارفان تا برون از خویش میآیند، در میخانهاند
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 خطی که دمید گرد رخسارش شد پرده گلیم چشم عیارش
2 بر خاطر نازکش گران آید گل تکیه زند اگر به دیوارش
1 نیست حاجت دیده بان حسن عتاب آلود را دور باش از خود بود حسن حجاب آلود را
2 پشت این تیغ سیه تاب است از دم تیزتر کیست بیند خیره آن مژگان خواب آلود را
1 در خوش قماشی از بر رو دست برده ام باریک شو مشاهده کن تار و پود را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **