1 تنها نه منم غمین برای دل خویش کس نیست که نیست مبتلای دل خویش
2 آن را که تو شادکام می پنداری او داند و درد بی دوای دل خویش
1 شد بهار و مرغ دل افغان چه بلبل میکند عاشقان را فصل گل گویا جنون گل میکند
2 آنچه از بوی گل و ریحان به دست آرد نسیم صرف پاانداز آن زلف چو سنبل میکند
1 غارت غارتگران شد مال بیت المال ما با چنین غارتگرانی وای بر احوال ما
2 اذن غارت را به این غارتگران داده است سخت سستی و خون سردی و نادانی و اهمال ما
1 از بسکه غم به سینه من بسته راه را دیگر مجال آمد و شد نیست آه را
2 دانم چو دیده دید، دل از کف رود ولی نتوان نگاه داشت ز خوبان نگاه را
1 قسم به عزت و قدر و مقام آزادی که روح بخش جهان است نام آزادی
2 به پیش اهل جهان محترم بود آنکس که داشت از دل و جان احترام آزادی
1 این ستمکاران که میخواهند سلطانی کنند عالمی را کشته تا یک دم هوسرانی کنند
2 آنچه باقی مانده از دربار چنگیز و نِرُن بار بار آورده و سر بار ایرانی کنند