1 نیست هر آیینه را تاب رخ گلرنگ او هم مگر آیینه سازند از دل چون سنگ او
2 در شب تاریک نتوان دزد را دنبال رفت دل گرفتن مشکل است از طره شبرنگ او
3 از لطافت نسبت رخسار او با گل خطاست کز نگاه گرم گردد آفتابی، رنگ او
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 از بهار افزود شور عشق چون بلبل مرا خامه مشق جنون گردید چوب گل مرا
2 صحبت طفلان بود دیوانه را باغ و بهار دامن پر سنگ باشد دامن پر گل مرا
1 نیست غیر از آه، دلسوزی دل افگار را شمع بالین از تب گرم است این بیمار را
2 گوهر از سفتن بود ایمن در آغوش صدف به ز خاموشی نباشد محرمی اسرار را
1 تنگدستی راست سازد نفس کج رفتار را پیچ و تاب از وسعت ره می فزاید مار را
2 یک جو از دل درد دیدن های رسمی برنداشت پرسش ظاهر گرانتر می کند بیمار را
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **