- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کس از سرشت بدو نیک خلق آگه نیست بدان خدای که جان داد خلق عالم را
2 خدا شناس توان شد بعلم و عقل ولی بهیچ وجه نشاید شناخت آدم را
3 آدم از خلد برین دور شد از لذت نفس از سر عرش در افتاد باین چاه بلا
4 بگذر از لذت طبع و بنگر کاین سگ نفس از کجا می فکند آدم مسکین به کجا
5 میرک اشقر زرگر مگرش جوهریی داد فیروزه نگینی که نشاند بطلا
6 او نگین بستد و بگریخت ندانم که چه کرد تا دگر بار بر او چشم فتادش ز قضا
7 جوهری گفت که فیروزه بده پیش از جنگ دیده گفتا بکنم باز دهم جنگ چرا