- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شب در بساط احرار از التفات سردار کنیاک بود بسیار تریاک بود بی مر
2 هر کس به نشوهای تاخت با نشوه کار خود ساخت من هم زدم به وافور از حد خود فزون تر
3 تریاک مُفت دیدم هی بستم و کشیدم غافل که صبح آن شب آید مرا چه بر سر
4 گشت از وفور وافور یُبس مزاج موفور چونان که صبح ماندم در مستراح مضطر
5 تریاکیان الدنگ سازند سنده را سنگ چون قافیه شود تنگ وسعت فُتد به مَدبر
6 یک ربع مات بودم زان پس به جد فزودم تا جای تو نمودم خالی من ای برادر
7 تا سیل خون نیامد سنده برون نیامد چیزی ز کون نیامد جز پشکل محجر
8 الحق که ریدن ما تریاکیان بدبخت باشد جهاد با نفس یعنی جهاد اکبر