1 عارف عیسی نفس نام و نشان گم میکند کافت اندر شهرت و در صحبت مردم بود
2 عالم خوش خلق دایم بر سفیهی هرزه گوست چون مگس جوشی که بر کون خر بی دم بود
1 اگرچه از رخ خود چشم بسته یی ما را نهان ز چشمی و در دل نشسته یی ما را
2 ز جعد زلف تو هر موی ماست زنجیری چرا درین همه زنجیر بسته یی ما را
1 منم که حاصل من غیر نامرادی نیست درخت بخت مرا برگ عیش و شادی نیست
2 ز فسحت دو جهان خاطرم به تنگ آمد فراغت دل مجنون بهیچ وادی نیست