1 بی چیزی من اگر چه پابست مرا غم نیست که تاب نیستی هست مرا
2 با بی سر و پائی ز قناعت دایم سرمایه روزگار در دست مرا
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 به هنگام سیهروزی علم کن قد مردی را ز خون سرخفام خود بشوی این رنگ زردی را
2 نصیب مردم دانا به جز خون جگر نبود در آن کشور که خلقش کرده عادت هرزهگردی را
1 با فکر تو موافق ناموس انقلاب باید زدن به دیر کهن کوس انقلاب
2 گر دست من رسد ز سر شوق می روم تا خوابگاه مرگ به پابوس انقلاب
1 با تو در پرده دلم راز و نیازی دارد کس ندانست که در پرده چه رازی دارد
2 بر سر زلف تو دارد هوس چنگ زدن دست کوتاه من امید درازی دارد
1 این ستمکاران که میخواهند سلطانی کنند عالمی را کشته تا یک دم هوسرانی کنند
2 آنچه باقی مانده از دربار چنگیز و نِرُن بار بار آورده و سر بار ایرانی کنند
1 قسم به عزت و قدر و مقام آزادی که روح بخش جهان است نام آزادی
2 به پیش اهل جهان محترم بود آنکس که داشت از دل و جان احترام آزادی
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به