1 بی چیزی من اگر چه پابست مرا غم نیست که تاب نیستی هست مرا
2 با بی سر و پائی ز قناعت دایم سرمایه روزگار در دست مرا
1 ای وطن پرور ایرانی اسلام پرست همتی ز آنکه وطن رفت چو اسلام ز دست
2 بیرق ایران از خصم جفاجو شده پست دل پیغمبر را ظلم ستمکاران خست
1 آن طایری که در قفس تنگ خانه داشت در دل کجا دگر هوس آب و دانه داشت
2 دست زمانه کی کندش پایمال جور هر سر که پاس خدمت این آستانه داشت
1 غیر خون آبروی توده زحمتکش نیست باد بر هم زن خاکستر این آتش نیست
2 هست سیم و زر ما پاکدلان پاکی قلب قلب قلب است که درگاه محک، بیغش نیست
1 این ستمکاران که میخواهند سلطانی کنند عالمی را کشته تا یک دم هوسرانی کنند
2 آنچه باقی مانده از دربار چنگیز و نِرُن بار بار آورده و سر بار ایرانی کنند
1 قسم به عزت و قدر و مقام آزادی که روح بخش جهان است نام آزادی
2 به پیش اهل جهان محترم بود آنکس که داشت از دل و جان احترام آزادی