1 دوستانم همه ماننده وسنی شده اند همه ز آنست که با من نه درم ماند و نه زر
1 کوس تو اندر خوردنی، هر روزگار اندر منه باد برگست و قفا سفت و سیل و عصا؟
1 در تو دل خسته نظری تیز نکرد کز دیده هزار گونه خونریز نکرد
2 پرهیز کن از دود دلی، کز غم تو خون گشت وز دوستیت پرهیز نکرد
1 زمین ز راغنک و راه درازش همه سنگلاخ و همه شوره یکسر