1 دوستانم همه ماننده وسنی شده اند همه ز آنست که با من نه درم ماند و نه زر
1 چه سود کند، که آتش عشقش دود از دل و جان من برانگیزد
2 پیش همه مردمان و او عاشق جوبنده بخاک بر به بجخیزد
1 یکی اژدهای دمنده چو بادی یکی در نخیزی خزنده چو ماری
2 اگر ماری و گژدمی بود طبعش بصراش چون مار کردند ماری
1 جان مرا غمت هدف حادثات کرد تا عشق سوی من نظر التفات کرد
2 حال مرا و زلف پریشان خویش را در راه عاشقی رقم مشکلات کرد