1 چشمم همه روز خون تراود من دانم و دل که چون تراود
2 نتراوم پیش هیچ مردم کز مردم دیده خون تراود
3 دل گر ز تو لخته شد محال است کاین حال به آزمون تراود
4 با دیده مگوی راز، ای دوست زیرا که روان برون تراود
5 من دست بشویم از تو هر چند لیکن دیده فزون تراود
6 گر عقل مرا کسی بکاود دانم که از او جنون تراود
7 افسون چه کنی به ریش خسرو؟ کاین بیشتر از فسون تراود