سر و کار من اگر با تو دل آزار از فرخی یزدی غزل 123

فرخی یزدی

آثار فرخی یزدی

فرخی یزدی

سر و کار من اگر با تو دل آزار نبود

1 سر و کار من اگر با تو دل آزار نبود این همه کار من خون شده دل زار نبود

2 همه گویند چرا دل به ستمگر دادی دادم آن روز به او دل که ستم کار نبود

3 می شدم آلت هر بی سر و پا چون تسبیح دستگیر من اگر رشته زنار نبود

4 یا به من سنگ نزد هیچکس از سنگدلی یا کسی از دل دیوانه خبردار نبود

5 همه در پرده ز اسرار سخنها گفتند لیک بی پرده کسی واقف اسرار نبود

6 هر جنایت که بشر می کند از سیم و زر است کاش از روز ازل درهم و دینار نبود

7 شحنه و شیخ و شه و شاهد و شیدا همه مست در همه دیر مغان آدم هشیار نبود

8 بود اگر جامعه بیدار در این دار خراب جای سردار سپه جز به سر دار نبود

9 در نمایشگه این صحنه پر بیم و امید هر چه دیدیم بجز پرده و پندار نبود

عکس نوشته
کامنت
comment