یار من گویند آنجا گه از امیرخسرو دهلوی غزل 674

امیرخسرو دهلوی

آثار امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

یار من گویند آنجا گه گاهی بگذرد

1 یار من گویند آنجا گه گاهی بگذرد راضیم گر در دلش از بعد ماهی بگذرد

2 بیهشم در راهش افتاده، مرا آگه کنید گر درین ره سرو بالا کج کلاهی بگذرد

3 ای صبا، جانم ببر، در خاک کویش کن نثار گر درین ره نگذرد آخر به راهی بگذرد

4 حال پالامان راه خویش می پرسی، مپرس وای بر موران دران شارع که شاهی بگذرد

5 نیست آن دولت که بوسم پای میمونت، ولی پای آن بوسم که در کوی تو گاهی بگذرد

6 غمزه با صدها بلای خویش نابخشود نیست دیدن شاهی که با زینسان سپاهی بگذرد

7 خلق در فریاد و تو خوش می روی، من چون زیم؟ وه که گر ناگاهی از من تیر آهی بگذرد

8 زاه گرمم مروسیه شد روز، هم داری روا کاینچنین روز سیه بر رو سیاهی بگذرد

9 در زنخدانت دل خسرو فتاد و غرق شد همچو آن مستی که بر بالای چاهی بگذرد

عکس نوشته
کامنت
comment