1 مستوفی کل قصۀ چل طوطی شد امسال چرا حکایت خلعتِ من
2 هر روز همی وعده به فردا دهیم فردا نشود تمام در دورِ زَمَن
3 در عهدۀ تعویق گر اُفتَد ز این پیش این خلعتِ آخر است یعنی که کفن
1 خوش آن که او را در دل بود وِلایِ علی که هست باعث رحمت به دنیی و عقبی
2 پناه شاه و گدا ملجاً وَضیع و شریف مَلاذِ پیر و جوان مَهرَبِ فقیر و غنی
1 آزرده ام از آن بُتِ بسیار ناز کن پا از گلیمِ خویش فزونتر دراز کن
2 با آنکه از رُخَش خطِ مُشکین دمیده باز آن تُرکِ ناز کن نشود تَرکِ ناز کن
1 به انگشتان پا از زیر کرسی ز کس ها کرده ام احوال پرسی
1 آب حیات است پدر سوخته حَبِّ نبات است پدر سوخته
2 وه چه سیه چرده و شیرین لب است چون شکلات است پدر سوخته
1 ای خایه به دست تو اسیرم بنمودهای از جماع سیرم
2 دستم نشود به تخم کَس بند تا باد تو کرده دست گیرم