1 مانیم چو غنچه سر فرو برده به جیب باشد که دری گشاید از عالم غیب
2 آن تازه جوان و صد هزاران خوبی ما پیر و گرفتار به هفتاد و دو عیب
1 الا ای ساقی گلرخ که گشتی شمع محفلها ز غیرت عاشقان کشتی ز حسرت سوختی دلها
2 از آن روزست در دلها خیال دانه خالت که دهقان ازل تخم محبت ریخت در دلها
1 ز فتراکسوار من چه معراجی است آهو را سر آن آهویی گردم که قران میشود او را
2 نکوخویی ز خوبان رشک عاشق بار میرود از آن نیکویان دل میدهم خوبان بدخو را
1 اگرچه از رخ خود چشم بسته یی ما را نهان ز چشمی و در دل نشسته یی ما را
2 ز جعد زلف تو هر موی ماست زنجیری چرا درین همه زنجیر بسته یی ما را