1 کو عشق تا به هم شکند هستی مرا ظاهر کند به عالمیان پستی مرا
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 کم نشد در سربلندی فیض ما چون آفتاب سایهٔ ما بیش شد چندان که بالاتر شدیم
1 داغ برگ عیش گردد در دل ناشاد ما جغد می گردد همایون در خراب آباد ما
2 جنبش گهواره خواب طفل را سازد گران از تزلزل بیش محکم می شود بنیاد ما
1 یک تن دل شکسته ز اهل وفا نیافت صد حرف آشنا زد و یک آشنا نیافت
2 محضر به خون بستر گل می کند درست پهلوی من شکستگی از بوریا نیافت
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به