- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زندهرود از جلوه مستانه طوفان میکند پل به آیین تمام امسال جولان میکند
2 سایبانها میدهد یاد از پر و بال پری پل ز شوکت جلوه تخت سلیمان میکند
3 این کمر کامسال زرینرود از پل بسته است خانمان زهد را با خاک یکسان میکند
4 در سر هرکس که زهد خشک چون پل خانه کرد حکم ساقی از می روشن چراغان میکند
5 هر خم طاقی ز پل در دیده دریاکشان جلوه طاووسی از گلهای الوان میکند
6 این کمانی را که از سیلاب، پل زه کرده است کوه غم را چون کف دریا پریشان میکند
7 در سر پل میکشان محتاج کشتی میشوند گر چنین زرینهرود امسال طغیان میکند
8 گو سر خود گیر دردسر، که ابر نوبهار صندل ساییده از سیلاب سامان میکند
9 پاک میسازد بساط خاک را از زهد خشک ابر رحمت گر به این دستور طوفان میکند
10 از گل و می خیره میسازد نظر را روی پل سنگ را این کیمیا لعل بدخشان میکند
11 از نسیم جانفزا بر آتش هموار می سایه ابر بهاران کار دامان میکند
12 زاهدان را از ترشرویی برون آورد، می باده بوتیمار را چون کبک خندان میکند
13 گر چنین مستانه خواهد شد سرود بلبلان سرو را چون بید مجنون دستافشان میکند
14 قطرهای کز دست گوهربار ساقی میچکد در گشاد عقده دل کار دندان میکند
15 وقت آن کس خوش که نقد و جنس خود چون شاخ گل صرف نقل و می در ایام بهاران میکند
16 دست گوهربار ساقی خاکساران را بس است بزم مستان را گل ابری گلستان میکند
17 میکند از جلوه مستانه دلها را خراب خامه صائب به هر جانب که جولان میکند