1 خنده چون مینای می کم کن، که چون خالی شدی میگذارد چرخ بر طاق فراموشی ترا
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 نان به خون دل شد از تیغ زبان رنگین مرا ترزبانی در گلو شد گریه خونین مرا
2 داغ دارد شعله سرگرمیم خورشید را می شود روشن چراغ کشته بر بالین مرا
1 داد سیل گریه من غوطه در گل بحر را گوهر از گرد یتیمی کرد ساحل بحر را
2 همت سرشار از بی سایلی خون می خورد کز گهر باشد هزاران عقده در دل بحر را
1 از شکست ماست گردش، چرخ بی بنیاد را نیست غیر از دانه آب این آسیای باد را
2 آب شد پیکان او تا از دل گرمم گذشت می گدازد نامه من خامه فولاد را
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به