1 دیشب که به پای دل مرا سلسله بود از دست سر زلف تو ما را گله بود
2 چون موی تو عاقبت پریشانم کرد موئی که میان من و دل فاصله بود
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 همین بس است ز آزادگی نشانه ما که زیر بار فلک هم نرفته شانه ما
2 ز دست حادثه پامال شد به صد خواری هر آن سری که نشد خاک آستانه ما
1 خرم آن روزی که ما را جای در میخانه بود تا دل شب بوسه گاه ما لب پیمانه بود
2 عقده های اهل دل را مو به مو می کرد باز در کف مشاطه باد صبا گر شانه بود
1 گر پریشان خم گیسوی تو از شانه نبود هر خمی منزل جمعی دل دیوانه نبود
2 تیشه بر سر زد فرهاد و چو شیرین جان داد دیگران را مگر این همت مردانه نبود
1 این ستمکاران که میخواهند سلطانی کنند عالمی را کشته تا یک دم هوسرانی کنند
2 آنچه باقی مانده از دربار چنگیز و نِرُن بار بار آورده و سر بار ایرانی کنند
1 قسم به عزت و قدر و مقام آزادی که روح بخش جهان است نام آزادی
2 به پیش اهل جهان محترم بود آنکس که داشت از دل و جان احترام آزادی
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به