خرم آن روزی که ما را جای در میخانه از فرخی یزدی غزل 86

فرخی یزدی

فرخی یزدی

فرخی یزدی

خرم آن روزی که ما را جای در میخانه بود

1 خرم آن روزی که ما را جای در میخانه بود تا دل شب بوسه گاه ما لب پیمانه بود

2 عقده های اهل دل را مو به مو می کرد باز در کف مشاطه باد صبا گر شانه بود

3 با من و مرغ بهشتی کی شود هم آشیان آن نظر تنگی که چشمش سوی آب و دانه بود

4 سوخت از یک شعله آخر شمع را پا تا به سر برق آن آتش که در بال و پر پروانه بود

5 فرق شهر و دشت از نقص جنون کی می گذاشت راستی مجنون اگر مانند من دیوانه بود

6 خانه آباد ما را کرد در یک دم خراب جور و بیدادی که در این کشور ویرانه بود

7 هر کرا از جنس این مردم گرفتم یار خویش دیدم از ناآشنایی محرم بیگانه بود

8 روزگار او را نسازد پست همچون فرخی هر که با طبع بلند و همت مردانه بود

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر