1 خواجه بسحاق پیر صاحبدل بود شمعی درین کهن فانوس
2 شد اسیر اجل که مردن را نکند چاره عقل جالینوس
3 رفت مردانه آخر از عالم زانکه زد سالها بمردی کوس
4 همه گویند بهر تاریخش مرد مردانه پیر با ناموس
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای که چون چشم خوشت نرگس مخموری نیست در گلستان جهان به ز تو منظوری نیست
2 نقش روی تو چو بر تخته کشد شاگردی تخته گر بر سر استاد زند دوری نیست
1 ای نخل آرزو لب لعلت طبیب کیست پرورده یی عجب رطبی تا نصیب کیست
2 بادی که می وزد خبر هجر می دهد بازاین سموم غم پی جان غریب کیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به