جانی، ندانم این چنین با زندگانی، ای پسر از امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

امیرخسرو دهلوی

جانی، ندانم این چنین با زندگانی، ای پسر

1 جانی، ندانم این چنین با زندگانی، ای پسر کز خوبرویان جهان با کس نمانی، ای پسر

2 دل می برد رفتار تو، خون می کند گفتار تو حیرانم اندر کار تو بر چه سانی، ای پسر

3 زرین کمر بالای سر جعدی فروتر از کمر ره می روی وز جعدتر جان می فشانی، ای پسر

4 کشتی، اگر دل برکنی، مردم اگر دور افگنی زیرا که هم جان منی، هم زندگانی، ای پسر

5 گر هیچ رویی چون سمن، ز آیینه بینی یک سخن چون تو به روی خویشتن حیران، نمانی ای پسر

6 بهر چو تو مردافگنی، کردم فدا جان و تنی گر چه تو قدر چون منی هرگز ندانی، ای پسر

7 چون نیست صبر از روی تو، هر ساعتی بر بوی تو چون سگ دوم در کوی تو، گر چه نخوانی، ای پسر

8 آزرده جانی را مکش، بی خان و مانی را مکش مسکین جوانی را مکش، تو هم جوانی، ای پسر

9 خسرو درین بیچارگی دارد سر آوارگی در کار او یکبارگی نامهربانی، ای پسر

عکس نوشته
کامنت
comment