-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جان زحمت خود برد و به جانان نرسیدیم دل رخنه شد از درد و به درمان نرسیدیم
2 موریم که گشتیم لگدکوب سواران در گوشه که بر پای سلیمان نرسیدیم
3 دنبال دل دوست دویدیم فراوان بگرفت اجل راه و بدیشان نرسیدیم
4 در عشق غبار سر زلفش تن خاکی شد خاک و بدان زلف پریشان نرسیدیم
5 چون مرغ که دارند نگاه از پی کشتن در دام بماندیم و به بستان نرسیدیم
6 ای باد، سلامی برسانی تو اگر ما در خدمت آن سرو خرامان نرسیدیم
7 چه سود که فردا رخ چون عید نمایی؟ کامروز بمردیم و به سامان نرسیدیم
8 از خون جگر نامه درد تو نوشتیم بگذشت همه عمر و به جانان نرسیدیم
9 دل نزل به بیگانه، به خسرو بگوی بس ما خود سگ کوییم و به مهمان نرسیدیم