1 جان من رفتن ازین سینه بی کینه چرا؟ روی گردان شدن از صحبت آیینه چرا؟
2 میفروشان به خدا عالم درویشی هاست نگرفتن به گرو خرقه پشمینه چرا؟
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 سنگ طفلان از جنون رطل گرانی شد مرا درد و داغ عشق باغ و بوستانی شد مرا
2 از گرفتاری به آزادی رسیدم در قفس خارخار دیدن گل آشیانی شد مرا
1 نیست ممکن رام کردن چشم جادوی ترا سایه می بوسد زمین از دور، آهوی ترا
2 نیستم شایسته گر نظاره روی ترا سجده ای از دور دارم طاق ابروی ترا
1 عشق کو تا گرم سازد این دل رنجور را در حریم سینه افروزد چراغ طور را
2 حیرتی دارم که با این نشأه سرشار عشق دار چون بر دوش خود دارد سر منصور را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به