جانا از جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی غزل 21

جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی

آثار جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی

جمال‌الدین عبدالرزاق اصفهانی

جانا غم فراق تو ما را چنان بسوخت

1 جانا غم فراق تو ما را چنان بسوخت کزشرم آن مرا قلم اندربنان بسوخت

2 اشکی چو برق جست ز چشم چوابرمن در رخت من فتاد و همه سوزیان بسوخت

3 زنهار هان وهان حذری کن زآه من کز آه بنده دوش مه آسمان بسوخت

4 گفتند شمع و مه که چو روی تو روشنیم این را سیاه شدرخ و آنرا زبان بسوخت

5 باسوز دل زهجر تونالم همی چنان کز ناله ام چونال زبان در دهان بسوخت

6 در هجر تو امید ز پیری کرا بود چون ماه چارده زغم تو جوان بسوخت

7 از مشک برقعی کن و از شب نقاب بند کز آفتاب چهره خوبت جهان بسوخت

عکس نوشته
کامنت
comment