1 قصه شنیدم که بوالعلا به همه عمر لحم نخورد و ذوات لحم نیازرد
2 در مرض موت با اجازه دستور خادم او جوجه ها به محضر او برد
3 خواجه چو آن طیر کشته دید برابر اشک تحسّر ز هر دو دیده بیفشرد
4 گفت چرا ماکیان شدی نشدی شیر تا نتواند کَسَت به خون کشد و خورد
5 مرگ برای ضعیف امر طبیعی است هر قوی اول ضعیف گشت و سپس مرد
دیدگاهها **