1 شب تا به روز خون جگر نوش کرده ام خوش عشرتی ست این که شب دوش کرده ام
2 خون شد حرام شرع، ولی من چو عاشقم بر من حلال باد که خوش نوش کرده ام
3 گر سرو و لاله ای بر برم نیست، این بس است کز خون دیده لاله در آغوش کرده ام
4 گفتی «به فرق بر سر کویم طواف کن » زین لطف پای خویش فراموش کرده ام
5 این سر که نیست یک نفس از درد عشق دور باری ز محنتی ست که بر دوش کرده ام
6 بکشید وه مرا که نخفته ست آن نگار زان ناله ها که شب من بیهوش کرده ام
7 گویند «کز چه عاشق دیوانه ای گشته ای؟» گفتار خسرو است که در گوش کرده ام