1 منم آن نخل خزان دیده کز اسباب جهان هیچ در بار به جز برگ سفر نیست مرا
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 نیست ممکن قرب آتش بال و پر سوزد مرا چون سمندر دوری آتش مگر سوزد مرا
2 گر چنین حسن گلو سوزش جگر سوزد مرا از سرشک آتشین، مژگان تر سوزد مرا
1 نیست از سنگ ملامت غم سر پر شور را کس نترسانده است از رطل گران مخمور را
2 ما به داغ خود خوشیم ای صبح دست از ما بدار صرف داغ مهر کن این مرهم کافور را
1 گر چه جا در دیده آن نور نظر دارد مرا شوق چون خورشید تابان دربدر دارد مرا
2 نیست از کوتاهی پرواز برجا ماندنم تنگنای آسمان بی بال و پر دارد مرا
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به