1 آن نه زلفست آنکه او برعارض رخشان نهار صورت ظلمست کو بر عدل نوشیروان نهاد
2 توبه و سوگند ما را تاب از هم باز کرد زلف را تا تاب داد و بر رخ رخشان نهاد
3 بوسه گر بر سنگ بدهد سنگ گردد چون شکر یا رب، این چندین حلاوت بر لبی نتوان نهاد!
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای نگار، ازبس که اندر دلبری دستان کنی هر زمان ما را به عشق خویش سرگردان کنی
2 عاشقی با تو خطر کردن بود با جان خویش زانکه نپسندی تو دل تنها و قصد جان کنی
1 جهان چو چشم نگاران خرگهی گردد که از خمار شبانه نشاط خواب کنند
1 ای چنگ، سرافگنده چو هر ممتحنی در پای کشان زلف چو محبوب منی
2 گر حلق تراست خشک، پس در چه فنی؟ هم خشک زبانی تو و هم تر سخنی
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به