1 آن نه زلفست آنکه او برعارض رخشان نهار صورت ظلمست کو بر عدل نوشیروان نهاد
2 توبه و سوگند ما را تاب از هم باز کرد زلف را تا تاب داد و بر رخ رخشان نهاد
3 بوسه گر بر سنگ بدهد سنگ گردد چون شکر یا رب، این چندین حلاوت بر لبی نتوان نهاد!
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 نماز شام، چو پنهان شد آتش اندر آب سپهر چهره بپوشید زیر پر غراب
2 چو بر کشید سر از باختر علامت شب فرو کشید عَلَمدار آفتاب طناب
1 سیرم ازخوان سیه کاسه گردون، هر چند قرص مهر و مهم آرایش خوان می بینم
2 آن چنان خسته ام از دست خسیسان کامروز مرهم از خستن شمشیر و سنان می بینم
1 گله ها دارم و نگویم از آنک عشق را مهر بر دهن باشد
2 عاشقان را چو کرم ابریشم جامه هم گور و هم کفن باشد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به