1 نیست غیر از گوشهٔ دل در جهان آب و گل گوشهٔ امنی که یک ساعت بیاساید کسی
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 کند معشوق را بی دست و پا، بیتابی عاشق بلرزد شمع بر خود، چون ز جا پروانه برخیزد
1 ستاره سوخته آتشین عذارانم چو داغ لاله سیه روز نوبهارانم
2 به پاک چشمی من شبنمی ندارد باغ ز دست هم بربایند گلعذارانم
1 نگاه آشنا در چشم او بیگانه می گردد مسلمان کافر حربی درین بتخانه می گردد
2 درین محفل خبر از نور وحدت عارفی دارد که بر گرد سر هر شمع چون پروانه می گردد
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به