1 بی فسادی نیست گر رو در صلاح آرند خلق بهر خواب روز، شب را زنده می دارند خلق
1 عشق پنهان باعث روشن روانی شد مرا روشن این غمخانه از سوز نهانی شد مرا
2 در بلندی، عمر من چون شمع کوتاهی نداشت زندگانی کوته از آتش زبانی شد مرا
1 در طلب سستی چو ارباب هوس کردن چرا؟ راه دوری پیش داری، رو به پس کردن چرا
2 شکر دولت سایه بر بی سایگان افکندن است این همای خوش نشین را در قفس کردن چرا
1 نغمه آرام از من دیوانه میسازد جدا خواب را از دیده این افسانه میسازد جدا
2 پرده شرم است مانع در میان ما و دوست شمع را فانوس از پروانه میسازد جدا
1 کرد بی تابی فزون زنگ دل غم دیده را پایکوبی آب شد این سبزه خوابیده را
2 می شود ظاهر عیار فقر بعد از سلطنت توتیای چشم باشد خاک، طوفان دیده را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم