1 نیست شهری چو شهر اصفاهان بحقیقت ز شهرهای عراق
2 که ببینی درو خساست و بخل که نیابی درو دروغ و نفاق
3 خواجگانی بنام و ننگ درو هر یکی حاکمی علی الاطلاق
4 همه را خواجگی باستعداد همه را سروری باستحقاق
5 هم دهنده همه ولی دشنام هم خورنده همه ولیک اطلاق
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 باد عنبر بیز بین کز روضه حور آمدست این گوهر باش بین کز چشمه نور آمدست
2 از نسیم آن هوا پر مشک و عنبر شداست وز سر شک این جهان پر در منثور آمدست
1 ای بحق پادشاه روی زمین وی بتو تازه گشته دولت و دین
2 ای ز آواز کوس نصرت تو مانده در گوش روزگار طنین
1 روی یارم ز آفتاب اکنون نکوتر میشود تا به گرد ماه از مشک چنبر میشود
2 مرکز شمشاد او از لعل و یاقوت آمدست پر او ز دیبای او از مشک و عنبر میشود
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به