1 گویی که تو رُسوایی من با تو نیامیزم رسوا تو مرا کردی نزد همه مرد و زن
2 خواهم که رُخَت بینم بی واسطۀ عینک خواهم که بَرَت گیرم بی حایل پیراهن
1 شکوه بر چرخ برند از دشمن عجبا چرخ بُوَد دشمن من
2 اللّه اللّه به که باید نالید زین ستمگر فلکِ اهریمن
1 در بُن یک بیشه ماکیانی هر روز بیضه نهادی و بردی آن را یک کُرد
2 بس که ز راه آمد و ندید به جا تخم خاطرش از دست برد کُرد بیازرد
1 نشسته بودم و دیدم ز در بشیر آمد که خیز و جان و دل آماده کن امیر آمد
2 امیرِ مملکتِ حُسن با چنان حشمت چه خواب دید که سر وقتِ این فقیر آمد
1 آب حیات است پدر سوخته حَبِّ نبات است پدر سوخته
2 وه چه سیه چرده و شیرین لب است چون شکلات است پدر سوخته
1 به انگشتان پا از زیر کرسی ز کس ها کرده ام احوال پرسی
1 ای خایه به دست تو اسیرم بنمودهای از جماع سیرم
2 دستم نشود به تخم کَس بند تا باد تو کرده دست گیرم