آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش از اهلی شیرازی غزل 117

اهلی شیرازی

آثار اهلی شیرازی

اهلی شیرازی

آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش نیست

1 آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش نیست خورشید بلندست و شب ما سحرش نیست

2 تا کار دل ما بکجا میرسد آخر کز غمزه خون ریز جوانان حذرش نیست

3 اکنون که به عاشق کشی آن شوخ خبر داد عاشق چه نشیند مگر از خود خبرش نیست

4 بیچاره اسیری که گرفتار بتان شد جز کشته شدن هیچ دوای دگرش نیست

5 گر چرخ دهد عرض تحمل زمه و مهر اهلی سگ یارست بدینها ...رش نیست

6 اهلی براه وصف او تا می توانی پامنه صد سال اگر این ره روی آخر قدم ویرانی است

عکس نوشته
کامنت
comment