- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن شوخ سوارست و سوی ما گذرش نیست خورشید بلندست و شب ما سحرش نیست
2 تا کار دل ما بکجا میرسد آخر کز غمزه خون ریز جوانان حذرش نیست
3 اکنون که به عاشق کشی آن شوخ خبر داد عاشق چه نشیند مگر از خود خبرش نیست
4 بیچاره اسیری که گرفتار بتان شد جز کشته شدن هیچ دوای دگرش نیست
5 گر چرخ دهد عرض تحمل زمه و مهر اهلی سگ یارست بدینها ...رش نیست
6 اهلی براه وصف او تا می توانی پامنه صد سال اگر این ره روی آخر قدم ویرانی است