1 نشد قسمت که چندان چشم شوخ او به ما سازد که مرغ زیرکی منقار با آب آشنا سازد
2 نگاه آن که بر آیینه روی تو می غلطد دمش آیینه آب گهر را بی صفا سازد
3 رخ مقصود از آیینه وقتی جلوه گر گردد که مالش استخوان پیکرت را رونما سازد
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بر جگر تا خورده ام نیش خمار نوش را می کنم با درد سودا باده سرجوش را
2 مهر بر لب زن که در خون غوطه (ور هرگز نساخت) زخم دندان پشیمانی لب خاموش را
1 مشکل است از کوی او قطع نظر کردن مرا ورنه آسان است از دنیا گذر کردن مرا
2 بال من در گرد سر گردیدن گل ریخته است از مروت نیست زین گلشن به در کردن مرا
1 نیست چون بال و پری تا گرد سر گردم ترا از ته دل گرد سر در هر نظر گردم ترا
2 می کند بی دست و پا نظارگی را جلوه ات چون به این بی دست و پایی همسفر گردم ترا؟
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به