1 آنشب که محمد سوی معراج برآمد بنگر که کمال نظرش تا بچه حد دید
2 زد عقده هستی گره میم در احمد شد عقده گشا احمد و فی الحال احد دید
3 در دیدن این واقعه پرسش مکن از غیر کآنجا که نظر کرد محمد همه خوردید
1 گیرم که دل از یاد تو خرسند توان داشت بی جان تن فرسوده نگه چند توان داشت
2 خود گوی که این طوطی دلسوخته تا چند در حسرت آن لعل شکر خند توان داشت
1 باز آ که نماند بی توام تاب حیات بی وصل تو تلخست شکر خواب حیات
2 باز آی و بکش که بی تو در مشرب من زهر اجل است خوشتر از آب حیات
1 ز عالم رفت آن شاه قلی نام که با اقبال و دولت همنشین بود
2 چو تقدیر آمد از تدبیر درماند چه تدبیر اینزمان تقدیر این بود
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به