1 آنشب که محمد سوی معراج برآمد بنگر که کمال نظرش تا بچه حد دید
2 زد عقده هستی گره میم در احمد شد عقده گشا احمد و فی الحال احد دید
3 در دیدن این واقعه پرسش مکن از غیر کآنجا که نظر کرد محمد همه خوردید
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای نخل آرزو لب لعلت طبیب کیست پرورده یی عجب رطبی تا نصیب کیست
2 بادی که می وزد خبر هجر می دهد بازاین سموم غم پی جان غریب کیست
1 تا نمردیم دل از درد تو بهبود نداشت تا ندادیم به سودای تو جان سود نداشت
2 حقه سبز فلک داشت دوای همه کس آنچه درمان دل خسته ما بود نداشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به