- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شد فصل بهار و گُل صلا داد بر چهرۀ خوب خود صفا داد
2 باد سحری ز آشنایی پیغام وفا به آشنا داد
3 بلبل ز فراق چند ماهه باز آمد و شرح ماجرا داد
4 آوخ که بهار ما خزان شد آن روی چو گُل ز ما نهان شد
5 از چشمۀ چشم ما روان شد
6 خوناب جگر ز فُرقتِ تو در باغ نصیب ما فَغان شد
7 بلبل صفت از فراق رویَت سوزیم در آتش فراقت
8 گرییم ز درد اشتیاقت سوزیم در آتش فراقت
9 بینیم ز دوستان چو طاقت
10 جفت المیم و یار اندوه آییم چو بی تو در وثاقت
11 گوییم ز روی درد و حسرت کاین گونه مفار نمودی
12 از ما چه خلاف دیده بودی کاین گونه مفار نمودی
13 رفتی و ز دست ما ربودی
14 سر رشتۀ اتحاد ما را در خاک سیه چرا غنودی