1 انصاف نیست آیهٔ رحمت شود عذاب چینی که حق زلف بود بر جبین مزن
1 در زیر فلک چند خردمند توان بود هشیار درین غمکده تا چند توان بود
2 در فصل گل از بلبل ما یاد نکردند دیگر به چه امید درین بند توان بود
1 پیش ساقی هر که آب رو درین میخانه ریخت در دل پاک صدف چون ابر نیسان دانه ریخت
2 آسمان امروز با خونین دلان ناصاف نیست لاله را در جام اول، درد در پیمانه ریخت
1 سنگ طفلان مومیایی شد دل دیوانه را شد شکستن باعث آبادی این ویرانه را
2 نغمه در جوش آورد خون من دیوانه را می رساند ناخن مطرب به آب این خانه را
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به