- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به هنگام سیهروزی علم کن قد مردی را ز خون سرخفام خود بشوی این رنگ زردی را
2 نصیب مردم دانا به جز خون جگر نبود در آن کشور که خلقش کرده عادت هرزهگردی را
3 ز لیدرهای جمعیت ندیدم غیر خودخواهی از آن با جبر کردم اختیار اقدام فردی را
4 کنون تازم چنان بر این مبارزهای نالایق که تا بیرون کنند از سر هوای همنبردی را
5 شبی کز سوز دل شد برق آهم آسمانپیما چو بخت خود سیه کردم، سپهر لاجوردی را