- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من آب خضر جویم بهر سگان کویش او تشنه بر هلاکم تا نگذرم بسویش
2 تاب نظر ندارم آن به که خاک گردم تا ذره ذره بینم در آفتاب رویش
3 صد آب زندگانی میرد بپای آن گل صد خضر چون مسیحا جان میدهد ببویش
4 تاب فغان ندارد آه از مزاج آن مه کز گل بنازنینی نازک ترست خویش
5 آن نازنین بدخو، کی رام خویش سازم کز من رمد به آهی آهوی فتنه جویش
6 ای باد زلف او را برهم مزن که ترسم جمعی شوند درهم ز آشفتگی مویش
7 بسیار گوست اهلی عیبش نشاید اما کز سینه میکند کم دردی به گفتگویش