1 من بلبل تلخ عیش شیرین سخنم شد تازه ز نوبهار داغ کهنم
2 چون برگ خزان رخم ز می گلگون کن تا من بطپانچه روی خود سرخ کنم
1 تا روز حشر کم نشود سوز داغ ما هرگز بیمن عشق نمیرد چراغ ما
2 مست فراغتیم باقبال می فروش خلوت نشین بخواب نه بیند فراغ ما
1 یکره چو غنچه خنده زنان بین بسوی ما باشد که بشکفد گل دولت بروی ما
2 ای نوبهار جان مگر از ابر رحمتت رنگی برآورد چمن آرزوی ما
1 بهل حکایت شیرین بکوهکن مارا چراغ مرده چه پرتو دهد دل مارا
2 رخ تو زنده کند مرده وین عجب نبود چه کم رمعجز عیساست روی زیبا را