- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من آن ساعت که از مادر بزادم به دام مهر و چنگ مه فتادم
2 مرا گفتند مهر و مه دو خادم به نوبت روز و شب بر من مُلازم
3 یکی ماما یکی لالای من شد سر زانوی این دو جای من شد
4 به من گفتند کاین لالا و ماما کُهن خدمتگزارانند بر ما
5 نیاکان تو را هم این دو بودند که روز و شب پرستاری نمودند
6 توهم از این دو یابی پرورش ها خوری از سفره اینان خورش ها
7 گرفتم بیش راه زندگانی ز طفلی پا نهادم در جوانی
8 ز یک تا سن سیّ و چِل رسیدم خودی آراستم ، قدّی کشیدم
9 به زیورها همی کردم مزین برون و اندرون خانه من
10 لبم از لعل شد دندان ز لُولُو ز نقدِ عمر جیب و جَیب مملو
11 دو چشم از جزع و دو گونه ز مرجان گهرهای فراوان هشته در جان
12 ز عنبر موی کردم از صدف گوش ز سیم ساده آکندم بُنا گوش
13 چوکم کم صاحب این مایه گشتم رفیق دختر همسایه گشتم
14 بنای شهوت و مستی نهادم زمام دل به دست نفس دادم
15 دو خادم یافتندم غافل و مست برای غارتم گشتند هم دست
16 چو آگاه از درون بیت بودند اثاث البیت را یک یک ربودند
17 یکی شب آمد و لعل لبم برد یکی روز آمد و رختِ شبم برد
18 یکی از نقد عمرم کاست کم کم یکی از گوهر جانم دمادم
19 دو جِزع و سی و دو لُوءلُوء شد از چنگ یکی از شیشه و آن دیگر از سنگ
20 چه گویم خود چه ها آمد به روزم چسان کردند کم کم مایه سوزم
21 تهی شد خانه ، خالی ماند دستم به پنجاه و سه سال اینم که هستم
22 نه احساسات من باقی نه افکار همانا صورتی هستم به دیوار
23 سپارم نوجوانان وطن را که گاهی بنگرند این عکس من را
24 ز کَیدِ مهر و مه غافل نمانند جوانی را به غفلت نگذرانند