1 ازان خرسند گردیدم ز دیدن ها به نادیدن که دیدن های رسمی نیست جز تکلیف وا دیدن
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 غوطه در دریا دهد آتش عنانی آب را رزق خاک مرده می سازد گرانی آب را
2 زنگ بندد تیغ چون بسیار ماند در نیام مانع است از سبز گردیدن روانی آب را
1 اگر نسیم سحرگاه مهربان بودی ز بوی گل قفسم رشک گلستان بودی
2 عنان گسسته نمی رفت باد پای نفس اگر حضور درین تیره خاکدان بودی
1 شد به دشواری دل از لعل لب دلبر جدا این کباب تر به خون دل شد از اخگر جدا
2 نقش هستی را به آسانی ز دل نتوان زدود بی گداز از سکه هیهات است گردد زر جدا
1 ز کویت رفتم و الماس طاقت بر جگر بستم تو با اغیار خوش بنشین که من بار سفر بستم
2 همان بهتر که روگردان شوم از خیل مژگانش به غیر از خون دل خوردن چه طرف از نیشتر بستم
1 نیست یک نقطهٔ بیکار درین صفحهٔ خاک ما درین غمکده یارب به چه کار آمدهایم؟
1 نیست در دیده ما منزلتی دنیا را ما نبینیم کسی را که نبیند ما را
2 زنده و مرده به وادید ز هم ممتازند مرده دانیم کسی را که نبیند ما را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **