-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من اگر بر در تو هر شبی افغان نکنم خویش را شهره و بدنام بدینسان نکنم
2 گر دهم دردسری تنگ میا بر من، ازآنک نتوانم که تو را بینم و افغان نکنم
3 روزی از یاد رخت پیش گلی خواهم مرد من همان به که گذر بیش به بستان نکنم
4 وه که دیوانه دلم باز به بازار افتاد من نمی گفتم کافسانه هجران نکنم
5 غم خورد این دل بیچاره، زبانش دادی بعد از این چاره همانست که درمان نکنم
6 آشنایان همه بیگانه شدند از من، از آنک هر کسی مصلحتی گوید و من آن نکنم
7 شکر گویم ز تو، ای توبه که کورم کردی تا نظر بازی از این پیش به خوبان نکنم
8 خلق گویند «دعا خواه ز خوبان » نروم روزگار خوش درویش پریشان نکنم
9 چند گویند، که خسرو، ز بتان چشم بدوز گر میسر شودم روی بدیشان نکنم