- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به زندان قفس مرغ دلم چون شاد میگردد مگر روزی که از این بند غم آزاد میگردد
2 ز آزادی جهان آباد و چرخ کشور دارا پس از مشروطه با افزار استبداد میگردد
3 تپیدنهای دلها ناله شد آهسته آهسته رساتر گر شود این نالهها فریاد میگردد
4 شدم چون چرخ سرگردان که چرخ کجروش تا کی به کام این جفاجو با همه بیداد میگردد
5 ز اشک و آه مردم بوی خون آید که آهن را دهی گر آب و آتش دشنه فولاد میگردد
6 دلم از این خرابیها بود خوش زانکه میدانم خرابی چونکه از حد بگذرد آباد میگردد
7 ز بیداد فزون آهنگری گمنام و زحمتکش علمدار و علم چون کاوه حداد میگردد
8 علم شد در جهان فرهاد در جان بازی شیرین نه هرکس کوه کن شد در جهان فرهاد میگردد
9 دلم از این عروسی سخت میلرزد که قاسم هم چو جنگ نینوا نزدیک شد داماد میگردد
10 به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن ز آن رو که بنیان جفا و جور بیبنیاد میگردد
11 ز شاگردی نمودن فرخی استاد ماهر شد بلی هرکس که شاگردی نمود استاد میگردد