1 از بسکه زناکسان پریشان شده ام از صحبت نیک و بد گریزان شده ام
2 من بعد هوای صحبت کس نکنم کز آنچه گذشت هم پشیمان شده ام
1 باز چون شمع سحر رشته جان سوخت مرا مرده بودم دگر آن شمع بر افروخت مرا
2 چون شهیدان توشد جامه خونین کفنم در ازل عشق تو این جامه بتن دوخت مرا
1 گر چون مسیح از لطف او بر اوج افلاکیم ما یک ذره خاکیم از زمین آخر همان خاکیم ما
2 با آن گل گلزار جان کس نام خود گل چون نهد حاشا که گوییم این سخن یک مشت خاشاکیم ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به