- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ترسم که وعده های تو عمرم سرآورد آوخ که عشوه تو ز پایم درآورد
2 ما رخت عشق خود زبر آسمان بریم گرمان همای وصل تو زیر پرآورد
3 از عشق تو بشکرم کز روی حسن عهد هر لحظه ام بتازه غمی دیگر آورد
4 جانم فدای باد که او هر سحرگهی از راه دل بجان خبر دلبر آورد
5 گویند وصل دوست بجانی توان خرید سهلست اینقدر اگر او سر درآورد
6 ای بس گهر که ریزد چشمم بدست اشک برپای دوست و خون زدلم سر برآورد