1 گر تکیه کنی بر دم شمشیر مکن بی دغدغه بازی به دم شیر مکن
2 خواهی که شود طالع بیدارت یار خوابی که ندیده ای تو تعبیر مکن
1 دوش از مهر به من آن مه محبوب گذشت چشم بد دور که آن ماه به من خوب گذشت
2 مگذر از بیشه ما نیست گرت جرأت شیر که در اینجا نتوان با دل مرعوب گذشت
1 جز شور و شر از چشم سیاه تو نریزد الا خطر از تیر نگاه تو نریزد
2 آهسته بزن شانه بر آن زلف پریشان تا جمع دل از طرف کلاه تو نریزد
1 تا دیده دلم عارض آن رشک پری را پوشیده به تن جامه دیوانه گری را
2 چون مرد هنرپیشه به هر دوره ذلیل است خوش آنکه کند پیشه خود بی هنری را
1 قسم به عزت و قدر و مقام آزادی که روح بخش جهان است نام آزادی
2 به پیش اهل جهان محترم بود آنکس که داشت از دل و جان احترام آزادی
1 این ستمکاران که میخواهند سلطانی کنند عالمی را کشته تا یک دم هوسرانی کنند
2 آنچه باقی مانده از دربار چنگیز و نِرُن بار بار آورده و سر بار ایرانی کنند