1 شاعری را اگر دهی دشنام بر تو آنرا وظیفه پندارد
2 ور قفائی خورد ز تو بمثل سر سال آن قفا طمع دارد
3 بر امید وظایف مردم شب نباشد که روز نشمارد
4 هر کرا راه و رسم این باشد بر تو مرسوم خویش بگذارد؟
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 زهی ز رای تو روشن جهان تیغ و قلم فلک بدست تو داده عنان تیغ و قلم
2 قوام دین سر احرار و اختیار ملوک که نیست جز تو کسی قهرمان تیغ و قلم
1 عفیف دین در ازه، دعا همیگویم اگر چه ما را از وی گله است صد خروار
2 بهیچ رقعه و نامه سلام ما ننوشت زهی درازه زن روسبی لوطی خوار
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به