1
گر یار به دل درون نباشد
صبر از دل من برون نباشد
2
بی خواب و قرار ماندم، آری
دل گمشده را سکون نباشد
3
گر صبر کنیم، جان توان برد
لیکن چه کنیم چون نباشد؟
4
ای دوست، ز گریه هم بماندم
کاندر تن مرده خون نباشد
5
دل برد ز خسرو آرزویت
جان برد، ولی کنون نباشد