- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نشسته بودم و دیدم ز در بشیر آمد که خیز و جان و دل آماده کن امیر آمد
2 امیرِ مملکتِ حُسن با چنان حشمت چه خواب دید که سر وقتِ این فقیر آمد
3 چو دید از غمِ هجرانش سخت دلگیرم به دلنوازیِ این پیرِ گوشه گیر آمد
4 نمانده بود مرا طاقتِ جدایی او به موقع آمد و نیک آمد و هُژیر آمد
5 نکرده جنگ اسیرم نموده بود به خویش کنون به سرکشیِ موقفِ اسیر آمد
6 شکایتِ شبِ هجران به او نباید کرد که خود ز دردِ دلِ عاشقان خبیر آمد
7 چه زور بود که بر پیکرِ علیل رسید چه نور بود که در دیدۀ ضریر آمد
8 کنون که آمده تا نصف شب نگاهش دار ز دست زود مده دامنش که دیر آمد